گاه نوشت‌هایی با طعم آدامس طالبی





بابالنگ‌دراز عزیز سلام

راستش خیلی وقت است که دست و دلم به نوشتن نامه نمی‌رود. چه فایده! هر نامه‌ای که برایتان می‌نویسم بیشتر شبیه به غرنامه است. بالاخره شما هم حوصلتان نمی‌کشد که این حجم از غرها را بخوانید. خودتان بهتر می‌دانید این روزها اوضاع کار قاراشمیش است. هزینه‌ها را هر روز در عددی جدید ضرب باید کرد( حتی آدامس با طعم طالبی). اما عدد حقوق‌ها کوچکتر شده. همه می‌گویند دو هفته اول کارآموزی است و در نهایت استخدام. راستش دروغ می‌گویند. دیگر حالم بهم میخورد از همه چیز. از حقوق‌های عقب‌ افتاده‌ای که برایم واریز نشده، از پیشنهادهای کاری با حقوق ۲ تومن. از اینکه توقع دارند بدون قرارداد و بیمه کار کنی. از انتظارات بی‌جا. از مقاومتم در برابر کارهای کاذب. از اینکه فهمیدم هرچه بیشتر زحمت می‌کشی پول کمتری عایدت می‌شود. از مدرکی که کنار میز خاک می‌خورد. از تمام این‌ها حالم بد می‌شود. امیدوارم در نامه بعدی از استخدامی، استارتاپی، مهاجرتی چیزی برایتان بنویسم. راستی هنوز هم آدامس طالبی می‌جوید؟ 

تا بعد

جودی ابوت

 

جودی ابوت

بابا لنگ‌دراز عزیز سلام

از آنجایی که شما هیچوقت به این نوشته‌ها پاسخ نمی‌دهید من هم گاهی فراموش می‌کنم این روزهای تکراری را برایتان در قالب نامه‌های بی‌سروته همیشگی‌ام روایت کنم.

راستش این روزها تصمیم گرفته‌ام درِ آن پیج اینستا را تخته کنم و اسباب و وسایلم را بردارم و به همین بلاگ قدیمی نقل مکان کنم. راست می‌گویند هیچ‌جا خانه خود آدم نمی‌شود. حقیقتش اینستا برای من حس یک خانه اجاره‌ای را دارد که هر لحظه ممکن است صاحب‌خانه عذرت را بخواهد و قرارداد را تمدید نکند.

بگذریم!

این روزها بیش از هر زمان دیگری تلاش می‌کنم به کره‌ای سخن بگویم. اصلا راستش را بخواهید اکثر شب‌ها در خواب و ناخودآگاهم کلمه‌هایی را به کار می‌برم که در بیداری خاطرم نیست! 

خلاصه خواستم بگویم خدا را چه دیدید شاید نامه بعدی را به زبان 한국어 برایتان نوشتم. شاید هم زبان هیروگلیف. یک زبانی که فقط من بدانم چه مضخرفاتی نوشته‌ام و شما 

 

جودی ابوت

بابا لنگ‌دراز عزیز سلام

امروز از عمق وجودم دریافتم که پیدا کردن کار برای یک جودی ساده بسی دشوار است. حقیقتا در این چند روزی که زیر آفتاب به دنبال یک کار پاره‌وقت، تمام وقت و حتی نیمه وقت گشتم به این نتیجه رسیدم که محیط خوب، پول خوب و مسیر خوب، هرگز در یک گروه قرار نمی‌گیرند. 

یا محل کار به قدری دور است که تمام هزینه‌تان را باید صرف رفت‌وآمدتان کنید. یا پولش آنقدرهایی نیست که سر هرماه لبخند به لبتان بیاورد و یا محیطش از آن فضاهای زیادی صمیمی‌ست که خودتان گفتید خوشتان نمی‌آید(نه اینکه بگویم من خوشم می‌آید ها نه!)

مدارس را هم که دیگر حرفش را نزنید. همین امروز صبح به عنوان کارآموز آن‌جا بودم. حدس بزنید کارمان چه بود؟ بازاریابی! 

شوخی نمی‌کنم. تصور کنید با 12 سال تحصیل در مدرسه، 4 سال کارشناسی و 3 سال ارشد، روش مخزنی دانش‌آموزان را به ما یاد می‌دادند که جذب کنیم. مثلا بهش بگوییم عزیزم بیا در فلان طرح ما شرکت کن. البته طرح پیشنهادی در ابتدا مجانی‌ست (لطفا این قسمت نامه را مثل دیالوگ امیرخان در سه احمق بخوانید. همانجا که در بیمارستان به رفیقش می‌گفت اینها همه مجانی‌ست مجانی مجانی مجانی) ولی بعد از گول خوردن دانش‌آموز و اولین دوره رایگان کلاس‌ها احتمالا قرار است مثل سریش بهشان بچسبیم تا شاید از پدر و مادر بدبختشان پول بگیرند و در دوره بعدی نامنویسی کنند.

خداوکیلی این پول‌ها خوردن دارد؟ اصلا پولش به جهنم! من با این همه درس و کلاس و تخصص بروم بازاریاب تلفنی شوم خوشتان می‌آید؟ 

می‌دانم چالش‌های پیدا کردن کار من برایتان جالب نیست. شما که پولتان از پارو بالا می‌رود اصلا مرا درک نمی‌کنید.

وقتتان را نمی‌گیرم. خلاصه خواستم بگویم اگر کاری چیزی به پستتان خورد، یا یکی از رفقای کله گنده‌تان پست خالی در آن دم و دستگاهشان داشت ... 

 

 

 

جودی ابوت

 

 

                       

 

 

جودی ابوت

استوری کرد "دلتان چه می‌خواهد؟"
خیلی وقت بود از خودم نپرسیده بودم دلم چه می‌خواهد
دلم را ول کرده بودم به امان خدا، فکر کنم با من قهر کرده باشد
دلداریش دادم
اصلا این وبلاگ را برای دل خودم زدم
خندید
گفت در حد یک وبلاگ برایت ارزش دارم؟
اخم کردم
گفتم پررو شوی همین هم می‌بندم

جودی ابوت

 یک روز بارانی پاییزی باشد و یک اتوبوس نسبتا خلوت

 از ابتدای ایستگاهش روی صندلی کنار پنجره بنشینم، یک آبنبات با طعم طالبی را بگذارم گوشه لپم، هدستم را از کوله‌ام بیرون بیاورم، وصلش کنم به گوشی‌ام که ۱۰۰ درصد شارژ برقیش پر است، آهنگ مورد علاقه‌ام را پلی کنم، سرم را بگذارم روی شیشه، آهنگ، باران، ترافیک، مردم چتر به دست،تا اخرین ایستگاه با خیال راحت هرچندبار که موزیک دلش خواست ریپیت شود.
ایستگاه آخر پیاده شوم
یک اتوبوس دیگر
یک آبنبات نعنایی
همین

جودی ابوت

بابا لنگ‌دراز عزیز سلام 

اولین نامه‌ام را با صورتی که با ماسک پوشیده شده می‌نویسم. نگران نباشید من سرما نخورده‌ام اما انقدر این بوی گند لعنتی ماندگاری بالایی دارد که حتی از دیواره ذخیم ماسک هم قصد ورود کرده و هر لحظه ممکن است بالا بیاورم. ما به گربه همسایه شک داریم. از دیروز که صاحبش اجازه خروج از پارکینگ ساختمان را به او نداده بین انباری‌ها ول می‌چرخد و وسط‌های این ول چرخیدن‌هایش هم سری به ظرف غذایش می‌زند. اما در نهایت، در پاسخ به سوال هضم غذا در کدام منطقه از پارکینگ اتفاق افتاده، هنوز جوابی پیدا نشده. در ادامه باید بگویم خودم هم به فکرم رسید پنجره اتاق را باز کنم اما متاسفانه باید بگویم ما محاصره شدیم، نسل جدیدی از گربه همسایه چند روزیست مهمان یا بهتر بگویم صاحب جدید حیاط پشتیمان شده‌اند. اوضاع به قدری خراب است که اگر مسئول حفاظت از محیط زیست از اینجا رد شود حتما حیاطمان را منشا آلودگی‌ شهر اعلام می‌کند. از آلودگی هوا هم بگذریم درخت بیچاره حیاط هم از بس پایش کود ریخته، خشک شده.

بابالنگ‌دراز عزیز چهره‌‌تان را بعد از خواندن نامه اول تصور میکنم، می‌دانم برای نامه اول جالب نیست اما در این هوای نامطبوع ذهنم یاریگر جملات احساسی نیس

تا نامه بعد

Judy abbott

جودی ابوت